خاطرات زیاد است
با خاطرات میتوان دل خوش بود و دلخون
از اینکه چگونه گذشت
بهتر یا بدتر!
نیامده بودم که بمانم
دیریست که از کویش سفر کرده ام
وسایه نشین شده ام
انگار سالهاست
از گرمای آن دستها میگذرد
و لبانم طعم گس کافور
و داغ یخ بسته دارد!!!
آرام باشید عاشق دروغین
مدتی بود
بر این عشق سر به مهر غبار گرفته
و اکنون فراموش شده
اشک نریخته بودم
امروز رخسارم تر شد .
و سوزش سرد زمستان تا غم وجودم نشست
مدتهاست از کوی عاشقی سفر کرده ام
دیگر با فکر عشق
دلم، تنم ، وجودم
گرم نمیشود
این گوی و این میدان عشق
به شما گذاشتم و گذشتم
شما را به خیر
شما را بسلامت
مدعی خواست که از خاک کند ریشه ما
فارغ از اینکه خدا هست در اندیشه ما
خدایا شکرت که به من بینش دادی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزان گربهار تویی
دلم زهر چه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون من اند
چه باک زان همه دشمن که دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندیست
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
غزل چشمت، غزل مویت، غزل لبهات بانو جان
خدا رحمش بیاید برمخاطب هات بانو جان
نگاهت منتقدها را حسابی بی زبان کرده
وشاعرهای سر در گم که درشب هات بانو جان
غنایی راه رفتن ها ، حماسی عشوه کردن ها
چه می چسبد برای ما مجرب هات بانو جان
تبم تند است و هذیانم مفاعیلن مفاعیلن
دعا کن قسمتم باشد تو وتب هات بانو جان
رسیدم روی این بیتی که عمرش یازده قرن است
و میپرسم به شکلی که مؤدب هات بانو جان
تو مرصاد العبادی یا فروغ کشف الاسراری
که رندی می گذارد سر به مکتب هات بانو جان
تو لامذهب ترین شعری که خیلی دوستش دارم
به می سجاده رنگین شد؛ وشد لب هات بانو جان
درباره این سایت